ترکش‌های خمپاره شصت، مهمان همیشگی من است

ارتش  

پایگاه مردمی ارتش جمهوری اسلامی ایران:

ترکش‌های خمپاره شصت، مهمان همیشگی من بود

 
«مأموریت‌ها همواره برایم خیلی مهم بود و از عمق جانم و با شوق زیادی به عملیات‌های تفحص می‌رفتم. برگرداندن پیکر پاک شهدا به وطن و خانواده‌های چشم به راه‌شان بسیار مهم بود. چون بارها و بارها شاهد بودم که صدامیان خبیث چه برخورد غیرانسانی با پیکر شهدا داشتند. برای همین برای برگرداندن پیکر شهدا از هیچ کوششی دریغ نمی‌کردم.»
 
به گزارش پایگاه مردمی ارتش  به نقل از خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع پرس، در سال‌های دفاع مقدس تعداد 42 هزار و 916 آزاده از فرزندان ایران اسلامی در اردوگاه‌های عراق به سر می‌بردند. از این تعداد حدود 26 هزار تن از آزادگان از کارکنان کادر و وظیفه ارتش جمهوری اسلامی محسوب می‌شوند. اکثر آزادگان به دلیل شدت شکنجه و بدرفتاری بعثی‌ها دچار جراحات شدید و در نتیجه جانبازی شدند. به گونه‌ای که 97 درصد کل آزادگان (بیش از 41 هزار نفر) جانباز هستند. بسیاری از آزادگانی که از کارکنان پایور ارتش جمهوری اسلامی ایران بودند، پس از بازگشت به وطن، بدون کمترین ادعایی به یگان‌های خود مراجعه کرده و شروع به کار کردند. این افراد از جمله ساعی‌ترین کارکنان ارتش محسوب می‌شوند.

امیر سرتیپ دوم آزاده جانباز حسین یاسینی راوی شاخص کشورمان محسوب می‌شود. به دلیل مقاومت‌های سرافرازانه در برابر بعثی‌ها و در نتیجه تحمل روزهای متعدد بازداشت انفرادی در اسارت، عراقی‌ها به وی «یاسین سجن» می‌گفتند. «سجن» در زبان عربی به معنای «زندان، محبس، حبس، زنداني شدن و حبس بودن» است.

در میان روایت‌های این آزاده جانباز، کمتر خاطره شخصی از رشادت‌های خود در سال‌های دفاع مقدس و حتی زمان اسارت وجود دارد. اما هم‌رزمانش خاطرات زیادی از رشادت‌های امیر یاسینی بیان کرده‌اند. به زحمت توانستم راضی‌اش کنیم که دقایقی از وقتش را صرف گفتن خاطرات شخصی‌اش کند. جالب اینجاست که در خاطرات شخصی‌اش هم تا آنجا که توانست از بیان عملکرد افتخار آمیز خودش اجتناب کرد. تواضع و فروتنی وی در مواجهه با مردم، مکمل شجاعت در میدان‌های نبرد در برابر دشمن است. روایت امیر یاسینی وحدت بخش است. به گونه‌ای که تمام مخاطبان وی اعم از ارتشی، سپاهی، بسیجی، دانشجو، روحانی، خانواده محترم شهدا، جانبازان و... با دقت و لذت به سخنانش گوش می‌دهند. به همین خاطر در همایش‌های مربوط به شهدای گرانقدر ارتش، سپاه و بسیج و حتی دانشگاه‌ها و مساجد به عنوان سخنران از وی دعوت به عمل آورده‌اند.

در سال‌های نه چندان دور فرماندهی تیپ 45 تکاور نیروی زمینی ارتش را بر عهده داشت و مأموریت‌های ویژه و راهبردی را به ثمر رساند. اگر چه سال‌ها پیش از آن به عنوان افسر نمونه ورزش لشکر ، جوایز مختلفی کسب کرده بود ولی به‌رغم گذر سال‌ها، هنوز هم آمادگی جسمی و روحی بالایی دارد. دوستانش می‌گویند بارها تا مرز شهادت رفته است. شاید همین مسئله بر افزایش تواضع و فروتنی وی تأثیرگذاتر باشد. در مداحی و نوحه سرایی خوش صوت است. به گونه‌ای که در مراسم عزاداری امام حسین(ع) نوحه سرایی‌اش، طرفداران خاص خود را دارد.

«امیر سرتیپ دوم آزاده جانباز حسین یاسینی» راوی ثابت یادمان‌های ارتش و سپاه پاسداران که در 31 تیرماه 1367 به اسارت نیروهایعراقی درآمد، با 27 ماه سابقه اسارت در عراق، که جانشین معاون دفتر ارتباطات مردمی فرماندهی کل ارتش هم می‌باشد، همیشه با روی گشاده و لبخند با شما مواجهه خواهد شد. در ادامه گقت‌و‌گوی ما با وی را می‌خوانید:

ترکش‌های خمپاره شصت، مهمان همیشگی من بود 

** شربت صلواتی دامی شد برای نیروی نفوذی دشمن

یکی از نیروهای نفوذی دشمن برای کسب خبر و اطلاعات به صورت ناشناس تا عمق نیروهای ما پیش روی کرده بود. در آن زمان در منطقه سومار، معبری بود که به سه راه شربت معروف بود و در آنجا به صورت صلواتی به بچه‌ها شربت خنک می دادند. این شربت‌ها در آن گرمای سومار واقعاً می‌چسبید. از آنجایی که این عنصر اطلاعاتی دشمن راه زیادی را طی کرده بود و حسابی تشنه شده بود، در حالی که لباس نیروهای ما را بر تن کرده بود هوس شربت کرد و رفت جلو تا تشنگی و خستگی و بی خوابی ناشی از پیاده‌روی فرسنگها راه را از تن به در کند و شربتی نوش جان کند که همین شربت بلای جانش شد.

از آنجایی که از صلواتی بودن شربت خبر نداشت، بلافاصله پس از دریافت پارچ شربت، در ازای آن پول پرداخت کرد. بلافاصله به قول بچه‌های جبهه دوزاری نیروی شربتی افتاد که احتمالاً ممکن است که نیروی نفوذی دشمن باشد. خیلی عادی بقیه پول را به او برگرداند و متوجه شد که در حال نوشیدن شربت دائما به اطراف نگاه می کند و حرکات مشکوک باعث شد که شک نیروی شربتی به یقین تبدیل شود و بلافاصله با مسلح کردن تفنگش و با نگاه به همه‌ی آنهایی که در کنارش در حال نوشیدن شربت بودند، فهماند که این نفر نفوذی است و بلافاصله نیروی نفوذی دستگیر شد.

واقعاً اگر هوش و ذکاوت این نیروی شربتی نبود چه می‌شد و دشمن تا کجا نفوذ می‌کرد. چه بسا با لو رفتن عملیات، جان تعداد بسیاری از نیروها به خطر می افتاد و از همه مهمتر اگر همرزم توزیع کننده شربت، به گمان اینکه چندین کیلومتر از خط مقدم دور است و نیازی به اسلحه ندارد، اسلحه‌ای به همراه نداشت چه اتفاقی می‌افتاد؟

** ترکش‌های خمپاره شصت، مهمان همیشگی من

در یکی از مأموریت‌ها قرار شد که به شناسایی و کاوش پیکر شهدا بپردازیم. این گونه مأموریت‌ها همواره برایم خیلی مهم بود و از عمق جانم و با شوق زیادی به این عملیات‌ها می‌رفتم. برگرداندن پیکر پاک شهدا به وطن و خانواده‌های چشم به راه‌شان بسیار مهم بود. چون بارها و بارها شاهد بودم که صدامیان خبیث چه برخورد غیرانسانی با پیکر این شهدا داشتند. برای همین برای برگرداندن پیکر شهدا از هیچ کوششی دریغ نمی‌کردم. در یکی از این مأموریت‌ها بعد از شناسایی دشمن، به شدت زیر آتش خمپاره دشمن و بهتر بگویم بار دیگر مورد اصابت ترکش‌های خمپاره شصت قرار گرفتیم. انگار ترکش‌های خمپاره شصت مهمان همیشگی من بود. با اعزام به اورژانس با مداوای اولیه به ادامه خدمت پرداختم. نمی‌توانستم گردان را رها کنم. چرا که فرمانده گردان هم در مرخصی به سر می‌برد.

درد و رنج ناشی از این مجروحیت‌ها برایم خیلی قابل تحمل‌تر از دوران سخت اسارت بود. شکنجه‌های روحی و جسمی که دشمن روی اسرا انجام می‌داد-به ویژه اسرایی که به نوعی مغایر با تدابیر و تصمیم‌های آنان رفتار می‌کردند- به مراتب سخت‌تر از جراحات زمان رزم بود. همین امر باعث شد تا شکنجه‌هایی مثل ایستادن در برابر تیغه آفتاب، بستن درب‌های آسایشگاه‌ها به مدت طولانی و عدم دسترسی به سرویس‌های بهداشتی تا روز بعد توسط اسرا تحمل شود. عموماً این شکنجه‌ها موجب بروز بیماری‌های گوارشی، ایجاد سنگ کلیه و مثانه می‌شد و این برای اسرایی که با کهولت سن مواجه بودند، سخت‌تر بود.

بستن دست‌ها و آویزان کردن که با ضرب و شتم و تهدید و تحقیر همراه بود، باعث شد تا عمده درصد جانبازی‌ام مربوط به همین دوران اسارت باشد. با انتقال من به زندان انفردای به عنوان یک عنصر مخالف، بارها و بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و گاهی تحقیرها به حدی بود که از گفتن آنها شرم دارم.

ترکش‌های خمپاره شصت، مهمان همیشگی من بود 
همه اینها از عواملی بود که بعد از بازگشت به ایران طبق نظر پزشکان از نظر اعصاب و روان دچار آسیب‌های جدی شده بودم. ضربات ناشی از نواختن سیلی به گوش و آویزان شدن‌های پی در پی باعث شد از جانب گوش و کتف راست دچار آسیب شوم و هر مرحله به دلیل مقاومت در برابر دستورات نابجای عراقی‌ها و عدم پذیرش خواسته های دشمن، به زندان انفرادی منتقل می‌شدم که این مسئله دست‌کم ماهی یک تا دو بار رخ می‌داد. به همین دلیل به «یاسین سجن» یا همان «یاسین زندانی» معروف شده بودم.

زندان انفرادی مأمن تنهایی‌هایم بود. تنها با توکل به خدا و توسل به ائمه باعث توانستم در برابر فشارهای دشمن تاب و تحمل داشته باشم. یکی از شب‌های دوران انفردای با شب ضربت خوردن حضرت علی (ع) در ماه مبارک رمضان مصادف شده بود. این بار دوران انفرادی هفده روز طول کشیده بود. هر روز شکنجه‌ها شدید‌تر می‌شد. تحمل این همه شکنجه طاقت فرسا بود. تصمیم گرفتم که با تکرار اشعار مذهبی‌ و ادعیه‌ای که حفظ بودم، به خودم روحیه بدهم. این ایده مؤثر واقع شد. پیش از این بارها در مراسم مختلف مداحی ائمه را انجام داده بودم و دیگران را تحت تأثیر قرار دادم. این بار برای دل خودم مداحی کردم. ذکر مصیبت حضرت علی (ع) روحیه بخش بود. عجیب اینکه ائمه ما همیشه به داد ما رسیدند و تنهایمان نگذاشتند.

تلخ‌ترین روز از این هفده روز، روزی بود که منتهی به شب ضربت خوردن حضرت علی (ع) بود. افسر شکنجه‌گر عراقی که گویی با امام علی(ع) مشکل داشت، در حالی شکنجه‌ام می‌کرد که زیر لب برای حضرت علی (ع) ذکر مصیبت می‌کردم.

هر سال با فرا رسیدن ماه مبارک رمضان و شب ضربت خوردن مولایم به یاد آن روز تلخ می‌افتم و سپس خرسند از اینکه با توسل بهاین امام همام، دشمن به مقصودش نرسید و توانستم در برابر تمام شکنجه‌های آنان ایستادگی کنم. نمی‌دانم نظامیان عراقی که شکنجه‌ام می‌کردند، اکنون کجا هستند. شاید از جنگ‌های بعدی که بعثیون عهده‌دار آن بودند آسیب دیدند و یا کشته شدند. به هر حال هر جا که هستند، مطمئنم به آن روزها افتخار نمی‌کنند. به روزهایی که اسیر بی‌دفاعی را شکنجه ‌کردند و از آن شکنجه‌ها لذت می‌بردند. اما من به روزهایی که شکنجه شدم ولی تسلیم نشدم افتخار می‌کنم.

** دخترک مظلوم فلسطینی

صدام به ظاهر با رژیم صهیونیستی دشمنی داشت. به همین خاطر تبلیغات دروغین ضدصهیونیستی در روزنامه‌های عراقی به چشم می‌خورد. اما در حقیقت صدام با حمله به ایران، بزرگترین خدمت را به آمریکا و رژیم صهیونیستی و بزرگترین خیانت به جهان اسلام را انجام داد. در یکی از روزنامه های عراقی تصویری از دخترک مظلوم فلسطینی در پشت میله‌های زندان صهیونیست‌ها منتشر شده بود. تصویر دخترک مظلوم فلسطینی را از روزنامه جداکردم. از روی آن عکس در ابعاد چند بار بزرگتر نقاشی کشیدم و زیر آن نوشتم «امان از فراق». نقاشی را در تابلو اعلانات نصب کردم. یکی دیگر از اسرای خوش ذوق عبارت «آن هم در عراق» را ادامه آن نوشت. حاصل این عمل 48 ساعت بازداشت انفرادی من بود.

ترکش‌های خمپاره شصت، مهمان همیشگی من بود

** احمد سارق الحجر

در ایام اسارت یکی از سرگرمی‌های اسرا استفاده از سنگها و حکاکی بر روی آنها بود. ابتدا سنگ را به وسیله کشاندن بر روی سطح زمین صیقل داده و بعد حکاکی‌های زیبا بر روی آن انجام می‌دادند. برخی از اسرا تصویر ایران و برخی دیگر نام ائمه اطهار (ع) و برخی دیگر نام اعضای خانواده خود را بر روی سنگ حکاکی می‌کردند. برابر قوانین داخلی اردوگاه حکاکی نام «ایران»، پرچم «ایران»، نام «امام خمینی(ره)» و... ممنوع بود. یکی از سربازان بعثی هم که احمد نام داشت اقدام به دزدیدن سنگهای حکاکی شده اسرای ایرانی می‌کرد. قد کوتاهی داشت و در تفتیش اسرای ایرانی مهارت خاصی داشت. بارها اقدام به سرقت از اسرای ایرانی کرده بود. به دوستان اسیرم پیشنهاد دادم که نام آن سرباز عراقی را «احمد سارق الحجر» بگذارند. کم کم و بعد از مدتی متوجه شدم که همه اسرای اردوگاه او را به همین نام می‌شناسند.

** کاشت سبزی برای عراقی‌ها

هر وقت که اسرا در حیاط اردوگاه، سبزی و صیفی‌جات نظیر خیار و گوجه- می‌کاشتند، بعثی‌ها بدون در نظر گرفتن حق‌الناس اقدام به سرقت سبزیجات و صیفی جات می‌کردند. در روزهای آخر اسارت تصمیم گرفتم که درس به یادماندنی به آنها بدهم. شروع به کاشت سبزی در حیاط اردوگاه کردم. عده‌ای از اسرا می‌گفتند تا این سبزی‌ها بزرگ شود، دیگر ما اینجا نیستیم و عراقی‌ها از این سبزیجات خواهند خورد. به زندانبانان خود گفتم که این سبزی ها را برای آنها کاشتم تا پس از آزادی اسرای ایرانی از آن تناول کنند. چند نفر از نظامیان عراقی از جمله «احمد سارق الحجر» در آبیاری سبزی‌ها کمک می‌کردند. بیچاره عراقی‌ها نمی‌دانستند که من آرم جمهوری اسلامی ایران را به وسیله تخم سبزی کاشته‌ام و آنها برای رشد آرم جمهوری اسلامی ایران در خاک کشورشان، ساعت‌ها تخم سبزی‌جات را آبیاری می‌کردند.

** عدم اجرای دستور و برکناری از ارشدیت و بازداشت انفرادی

در اردوگاه 19 تکریت مدتی به عنوان ارشد آسایشگاه فعالیت داشتم. به دلیل عدم اطاعت پذیری در برابر فرامین صادره از سوی ارشد عراقی اردوگاه 19 تکریت به اتفاق همراهان، در چند مرحله زندان انفرادی هر مرحله به 48 ساعت را تجربه کردم و در نهایت از ارشدیت آسایشگاه 2 شباب برکنار شدم.

ادامه دارد...
----
گفت‌وگو از رضا جهان‌فر

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



  • یکتا گستر
  • قالب بلاگفا