امداد عظیمی که بالاتر از آن را در جبهه ندیدم

ارتش  

پایگاه مردمی ارتش جمهوری اسلامی ایران:

 
 
 پایگاه مردمی ارتش::یگان‌هایی که در اختیار داشتیم همه از رمق افتاده بودند. در اینجا خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من این امداد از عظیم‌ترین امدادهایی است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم از آن بالا‌تر احساس نکردم.

به گزارش پایگاه مردمی ارتش به نقل از  خبرگزاری دفاع مقدس، کتاب «همپای صاعقه»، تالیف حسین بهزاد و گل علی بابایی، توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

این کتاب برترین‌های هنر جهاد و ایثار و شجاعت و ابتکار را در مجموعه نمایشگاه بی‌نظیر هنرهای انقلاب اسلامی، نشان می‌دهد.

نوشتار زیر مروری بر این کتاب است:

برای مرحله سوم عملیات بیت المقدس فرماندهان نمی‌دانستند چه تصمیمی بگیرند. با شرایطی که پیش آمده بود تردید داشتند که آیا داخل خونین شهر بشوند یا نشوند؟ تلفات داده بودیم و کیفیت نیرو‌ها به شدت افت کرده بود. تا اینکه قرار شد برادران محسن رضایی و صیاد شیرازی به محضر امام شرفیاب شوند. تمام صحبت‌ها و سختی‌ها را مطرح کردند امام در جواب آن‌ها فرمودند: «تا توکلتان چقدر باشد!»

تاثیر حرف امام

تاثیر حرف امام باعث شد تا صیاد شیرازی و محسن رضایی خودشان را برای مرحله سوم عملیات آماده کنند. علی صیاد شیرازی در خصوص چگونگی طرح ریزی این عملیات می‌گوید:

برای پیدا کردن طرح، من و آقای رضایی، فرمانده سپاه تنها شدیم. دوتایی حالت عجیبی پیدا کرده بودیم، از بس فشار روحی و روانی بر ما وارد شده بود. یگان‌هایی که در اختیار داشتیم همه از رمق افتاده بودند. در اینجا خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من این امداد از عظیم‌ترین امدادهایی است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم از آن بالا‌تر احساس نکردم.

در این امداد به یک طرح رسیدیم. وقتی که باهم در میان گذاشتیم بین ما یک ذره بحث در نگرفت که نقطه نظر مختلفی داشته باشیم. اصلا دو مسوولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. صحبت که می‌کردیم نشان می‌داد این یاری خداوند نصیبمان شده است.

چه طور به یگان‌ها ابلاغ کنیم؟

چشم‌هایمان از خوشحالی درخشید، مثل اینکه کار تمام شده بود. حالت جالبی است که فرماندهی مطمئن باشد طرحی که می‌خواهد به اجرا در بیاورد، در این طرح اطمینان به پیروزی هست، یعنی ما پیروزی را در آن جرقه ذهنی که به وجود آمدف دیدیم. دوتایی باهم صحبت کردیم. مشکل این کار این بود که این طرح را چطور به فرماندهان یگان‌های تحت امر قرارگاه مرکزی کربلا ابلاغ کنیم. با آنان بحث‌های دیگر کرده بودیم و حالا یکدفعه این طرح را مطرح می‌کردیم. در ذهنمان بود که می‌گویند: پس مشورت‌هایمان چطور شد؟! مخصوصا بچه‌های سپاه، اهل بحث و مشورت و این چیز‌ها بودند و فکر می‌کردیم اگر یک موقع چیزی را فی البداهه بگوییم ممکن است برایشان سنگین باشد.

بنده مسئولیت ابلاغش را برعهده گرفتم. آثای محسن رضایی هم قبول کرد و گفت: اشکالی ندارد، از طرف من هم شما به سپاه و ارتش بگویید. از قرارگاه‌مان که در خضریه در شرق کارون بود به طرف غرب کارون آمدم. خودمان را رساندیم به قرارگاه جلویی که نزدیکی‌های خرمشهر و قرارگاهی موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. این جلسه از تاریخی‌ترین جلسات است.

از نظر نظامی چون آشنا بودم می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست، منتها بچه‌های سپاه چون «نظامی انقلابی جدی» بودند می‌بایست ملاحظه می‌شدند. برای اینکه آن‌ها هم کنترل شوند مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای بحث نیست وبه عبارت دیگر دستور ابلاغ می‌شود وباید فقط برای اجرا بروند، چون وقت کم بود و اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد این طرح خراب می‌شد. گفتم: من ماموریت دارم که دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سوال داشتید بپرسید تا روشن‌تر توضیح دهم. ماموریت را بگیرید و بروید برای اجرا. ماموریت چه بود؟ آن مساله فرعی است. حالت جلسه مهم بود.

ما دستور را ابلاغ کردیم نه بحث را!

حکم ماموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که پیش بینی می‌کردیم پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد برادر عزیزمان احمد متوسلیان، فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول بود. ایشان در این چیز‌ها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟ نفهمیدم، این طرج از کجا آمد؟ منظورش این بود که اصلا بحثی نشده، یکدفعه شما تصمیم گرفته‌اید و طرح را ابلاغ کرده‌اید. من گفتم: همین طور که عرض کردم این دستور است و جای بحث ندارد. تا آمدیم از ایشان فارغ شویم برادر حسینخرازی صحبت کرد. احتمالا احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تند‌تر شدم و گفتم: مثل اینکه متوجه نیستید، ما دستور را ابلاغ کردیم نه بحث را.

از آن ته جلسه دیدم آقای رحیم صفوی با دست دارد علامت می‌دهد و توصیه به آرامش می‌کند. خودش هم لبخندی بر لب داشت وبه اصطلاح می‌گفت مساله‌ای نیست. من در اثر برخورد آرامش بخش برادر رحیم صفوی یک خورده تحمل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: در ‌‌نهایت به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بلاخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و باید یک مقدار روح و روان هم آماده باشد.

جریان جلسه یکدفعه برگشت برادر احمد متوسلیان گفت: من خیلی عذر می‌خواهم که این مطلب را بیان کردم. ما تابع دستور هستیمو الان می‌رویم به دنبال اجرا. هیچ نگران نباشید. برادر خرازی هم همینطور. همه‌شان باهم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور. این طور که شد گفتم بسیار خوب. اینقدر هم وقت دارید. سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید.

این‌ها که رفتند یکدفعه غبار غمی دل مرا گرفت. خدایا، با این قاطعیتی که در ابلاغ دستور نشان دادم، با این شرایطی که توی جلسه به وجود آمد و بعد هم خودت حلش کردی، حالا اگر این طرح نگرفت ان وقت چه کار کنیم؟ دفعه بعد توی اتاق‌های جنگ نمی‌شود این طور دستور داد چون صحنه‌های قبلی می‌افتند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



  • یکتا گستر
  • قالب بلاگفا